معنی آماده شدن برای جنگ
حل جدول
وب
آماده برای سفر شدن
بار بستن
آماده برای رفتن
پا به رکاب
آماده رفتن شدن
شال و کلاه کردن
واژه پیشنهادی
پرخاش ساز
آماده و مهیا برای جنگ
جنگ ساز
آماده شدن
کمر بستن
عنان گرد کردن
آماده گریستن شدن
بغض کردن
آماده نبرد شدن
کمر به کینه بستن
لغت نامه دهخدا
آماده شدن. [دَ / دِ ش ُ دَ] (مص مرکب) بساختن. بسغدن. سغدن. آسغدن. بسیجیدن. سیجیدن. ساختن. شکردن. آراستن. حاضر، مهیا، مستعد، معد، مثمر، ممهد شدن. استعداد. تَهَیﱡاء. تیار، بساز، بسامان، ساخته و پرداخته شدن.
آماده
آماده. [دَ / دِ] (ن مف / نف) حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته.آراسته. بسیجیده. فراهم کرده. برساخته. حاضر. شکرده.سیجیده. (فرهنگ اسدی). بسغده. آسغده. سغده. (اوبهی). چیره. بسامان. ساخته و پرداخته. تیار:
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی.
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر کار آماده دل.
فردوسی.
چون همی شد بخانه آماده
دید مردی بره براستاده.
عنصری.
حاجب گفت که همه قوم با وی [امیر محمدبن محمود] خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه).
گفتم ای گوسفند کاه بخور
کز علفها همینت آماده ست
گفت جو، گفتمش ندارم، گفت
در کدیه خدای بگشاده ست (کذا).
انوری (از صحاح الفرس).
تو داری بدل گنج آماده را
تو کردی بلند آدمیزاده را.
امیرخسرو.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
مگراسباب بزرگی همه آماده کنی.
حافظ.
|| در اصطلاح بنایان، گچی روان تر از بوم.
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی به فارسی
آماده
معادل ابجد
691